فراموشت نخواهم کرد ای بهترینم.............

چگونه فراموشت کنم تو را , که از خرابه های بی کسی به قصر سپید عشق هدایتم کردی؟ عاشقی بی قرار و یاری باوفابرای خویش ساختی . آهو بره ای شدی که دوستی گرگ را پذیرفتی . و برای اشک های او شانه هایت را ارزانی داشتی. و با صداقت عاشقانه ات دلش را به دست آوردی. چگونه فراموشت کنم تو را , که سالها در خیالم سایه ات را می دیدم. و تپش قلبت را حس می کردم. و به جستجوی یافتنت به درگاه پروردگارم دعا می کردم , که خدایا پس کی او را خواهم یافت. چگونه فراموشت کنم تو را, که همزمان با تولدت در قلبم همه را فراموش کردم. برایم تمامی اسم ها بیگانه شده اند و همه خاطرات مرده اند. دستم را به تو می دهم , قلبم را به تو می دهم , فکرم را نیز به تو می دهم , بازوانم را به تو می بخشم و نگاهم از آن توست و شانه هایم که نپرس . دیگر با من غریبه اند و تمامی لحظات تو را می خواهند و برای عطر نفس هایت دلتنگی می کنند . چگونه فراموشت کنم تو را , که قلم سبزم را به تو هدیه کردم که حتی نوشته هایت همرنگ نوشته هایم باشد. پیشترها سبز را نمیشناختم , بهتر بگویم با سبز رفاقتی نداشتم . سبز را با تو شناختم و دلم می خواهد که با یاد تو همیشه سبز بنویسم . دلت را به من بده , فکرت را به من بده , سرت را روی شانه هایم بگذار . و بگذار عطر کلمات را میان هم قسمت کنیم..........

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد